امسال دوتا شب یلدا برگزار کردیم
شب یلدا اولی رو پنجشنبه شب خونه مامان بزرگم برگزار کردیم که با حضور وروجک دو ساله فامیل اسرا کوچولو برام خیلی جذاب تر شد و کلی با فسقلی های فامیل عکس گرفتیم
دخترخالم میگف قبل اینکه بیایم بچه ها ازم میپرسیدن محدثه هم اومده؟
میگه بهشون میگم چرا از محدثه می پرسین؟😂
و وقتی اومدن بچه هاش اومدن نشستن پیش من و کلی واسم حرف زدن و دخترخالم میگف الان میفهمم که چرا میپرسیدن محدثه اومده یا نه؟😂
خداروشکر حداقل تو این دنیا مورد علاقه بچه ها هستم🫠
اون شب کلی چیزای خوش مزه خوردیم خوراکی متفاوت امسال فینگر فود هایی بود که مامانم درست کرده بود و بعد مدت ها باقالی هم خوردم که باز مامانم درست کرده بود و کلی هم چیز میز خالم درست کرده بود.
و امشب بابام خیلی دلش میخواست که بریم خونه عموم و رفتیم اونجا و کلی با دخترعموم حرف زدیم منم ژله بستنی رولی درست کرده بودم و خداروشکر خوب از آب دراومد و بردم خونه عموم
دیروزم کلا درگیر اتاق تکونی بودم باز کل میز ارایشو با نظم ترتیب چیدم و در اخر دو بار میکاپ کردمو شستم دیوونه هم نیستم
و یه چیز جدید که کشف کردم رو ته مونده ریملم که یکم خشک شده بود یه ذره چایی داغ ریختم و خوشبختانه ریملم از روز اولشم قشنگ تر شد 😎
این ترفندو تو اینستا دیده بودم و برخلاف تصورم جواب داد
و متاسفانه هنوز از زبان تخصصی چیزی نخوندم و فردا رو دیگه باید رگباری درس بخونم تا جبران کنم

امروز کمدمو مرتب کردم و الان از این نظم و تمیزی واقعا لذت میبرم😍

این چهارمین باری هس که کارت دعوت میاد و منو عروسی دعوت نمیکنن و فقط مامانمو دعوت میکنن
دو ساله هیچ عروسی دعوت نشدم
و متاسفانه از فامیلای نزدیکم هیشکی ازدواج نکرده یه عروسی حسابی بیفتیم
امروز مامان رف عروسی ولی من دعوت نبودم البته مامان بزرگم نرف مامانم گف به جای مامان بزرگ تو بیا بریم
اما چون فهمیدم شخصیت نفرت انگیز فامیلم رفته دیگه من نرفتم
تو خونه لش کردن خیلی بهتر از سر یه میز نشستن با شخصیت نفرت انگیز فامیله
قرار نبود قلبم این قدر پر از سیاهی باشه ولی وقتی پای داداشم وسط باشه اره من سیاه ترین آدم دنیام
دلنوشت
چهارشنبه بیست و ششم آذر ۱۴۰۴
19:5 ~ Mohadeseh
این دنیا به اندازه کافی تاریکه
شما چراغ باشید💕
جمله استادم
دوشنبه بیست و چهارم آذر ۱۴۰۴
19:40 ~ Mohadeseh
آخرین باری که کلاس نقاشی رفته بودم استادم میگفت:
هر کسی که دنبال هنره یعنی روح لطیف و زیبایی هم داره
این مدت خیلی دقت کردم کسایی که هنرمند واقعا روح لطیف و زیبایی هم دارن و همین طور حساس
این ماه خیلی درگیر خرید بودم و هنو کلی چیزای دیگه که دلم میخواد بخرم مثلا بوت جدید و پالتو عروسکی دلم میخواد ولی چیز قشنگی پیدا نکردم هنو😕
تو بلک فرایدی از دیجی کالا یه دونه اسکراب بدن خریدم تا دستامو که موقع رانندگی تیره شده روشن تر شه و یه دونه کره بدن خریدم که بوی بچه میده و اونم باید بعد اسکراب استفاده بشه
یه دونه هم پودر فیکس خریدم و اون قدر این ماه محصولات آرایشی بهداشتی تو دیجی کالا اسکرول کردم که دیجی کالا منو صاحب نظر آرایشی بهداشتی انتخاب کرد🫠
چیز مهمی که باید بخرم بی بی کرم فارماسیه ولی فعلا دست نگه داشتم
از یه مغازه تو شهرمون برا داداشم اسپری بدن خریدم تا ادکلن منو تموم نکنه و خوشبختانه خیلی خوشش اومد بلو چنل گرفتم واسش و ادکلنم نجات یافته فعلا
یه دونه لوسیون بدن خیلی خوش رنگ و خوش بو هم دیدم که واقعا نتونستم نخرمش و دوتا هم بالم لب خریدم یکی که همیشه تو کیفم باشه و یه دونه که همیشه تو اتاقم باشه
و از سایت ژوبا یه دوتا لگ کبریتی و یه ست alo خریدم که خیلی خیلی خوشگلن😍
از یه سایت دیگه یه بلوز کبریتی یقه اسکی چری خریدم که متاسفانه قد بلوز رو دقت نکرده بودم و کراپ بود 😑
اما خب با لگ که میپوشم قشنگ میشه
اون روزم از تبریز یه کوله با طرح لویی ویتون و یه شال خیلی خیلی خوشگل خریدم میتونم بگم بهترین شالی بود که تا الان تو عمرم خریدم
در نهایت کلی چیزای خوشگل موشگل جدید وارد زندگیم شده و فعلا روحمو آروم کردن
اما هنوزم ک هنوزه افسردگی بعضی وقتا امون نمیده بهم💔
از هفته پیش خیلی نگران مامانم چون تو بند انگشتش یه چیزی برآمده شده و معلوم نیس کیسته چیه هنو دکترم نرفته
یا مثلا بابام که یه هفته اس معده درد و کمر درد داره و دکتر گفته باید بری اندوسکوپی اما بابام میترسه و به روی خودشم نمیاره و قرص میخوره اما خوب نمیشه
یا مثلا اخر هفته ملت میرن خوش میگذرونن تفریح میکنن با اینکه اخر هفته قبلی درگیر امتحانی نبودم ولی پدر مادرم سر یه چیزی بحث کردن و واقعا جو خوبی تو خونه برقرار نبود
یا مثلا دیروز برنامه تبریز رفتن مون برا کلاس عملی کنسل شد و تو ذوق همه مون خورد کلی برنامه ریزی کرده بودیم و الان باید برا عملی بریم بیابون
به محض اینکه دلم میگیره میرم دور دور با ماشین یا اینستا دیجی کالا میچرخم اما گاهی واقعا هیچی حالمو خوب نمیکنه
دوباره تصمیم گرفتم کالیمبا بخرم و عید تمرین کنم که چه جوری بزنمش
نکته منفی این ماه این بود که کلاس نقاشی و باشگاه نرفتم چون درگیر امتحانای میان ترم بودم خداروشکر امتحانای میان ترمم به خیر گذشت و سه دی پایان ترم زبان دارم🤦♀️
خدایا خودت همه چیو ختم به خیر کن
و این ماه واقعا درک کردم پول خوشبختی نمیاره با اینکه این ماه تقریبا همه چیزایی که دوس داشتمو خریدم ولی واقعا حالم خوب نیس
کاش حال خوبم خریدنی بود💔
پاییز زیبا🍁
شنبه بیست و چهارم آبان ۱۴۰۴
10:46 ~ Mohadeseh
این روزا برگ ها تو طلایی ترین و قشنگ ترین شکل ممکن شون هستن😍
فقط یه بارون کم داشتن تا نارنجی ترشون کنه که امروز بارونم شروع شد و الان همه جا در زیباترین و خوش رنگ ترین شکل ممکنه
این روزا تا میتونم باید درخت ها و قشنگی های پاییزو نگاه کنم
هوای امروز شدیدا قدم زدن تو ال گلی میطلبه که متاسفانه امتحان دارم و نمیتونم خودمو برسونم🫠
اون روز تو اینستا یه کلیپ عروس دومادی رو دیدم که عکاس ازشون پرسید:چه جوری آشنا شدین؟
پسره گف رفته بودیم کتاب فروشی تو چشش خاک کتاب رفت من سریع رفتم از داروخونه نزدیک اشک مصنوعی و دستمال کاغذی گرفتم
این جوری آشنا شدیم🙂
برا یه خاک تو چشم رفتن ساده این قدر توجه و اهمیت دادن !
خیایم به هم میومدن خیلی قشنگ بودن هر دو
خیلی آشنایی شون رمانتیک و یه هویی بود و قشنگ ترین داستان آشنایی بود که تا الان شنیدم.
حتی از داستان های آشنایی که تو رویاهام ساخته بودم قشنگ تر بود
خدایا یه داستان آشنایی به این قشنگی لطفا🫠
دیروز
پنجشنبه بیست و دوم آبان ۱۴۰۴
17:56 ~ Mohadeseh
دیروز کم مونده بود که باعث تصادف بشم
من داشتم تو پیاده رو راه میرفتم یه خانومه با ماشینش رد میشد و همزمان منو نگا میکرد
اون قدر نگام میکرد که حواسش نبود کم مونده بود بزنه ماشین جلویی
ولی محکم ترمز گرف خداروشکر یکم فقط سپر ماشین عقبی رو لمس کرد خوب تونست جمع کنه
ولی هنو برام سواله چرا داشت نگام میکرد؟
شاید از بارونیم خوشش اومده بود؟
نمیدونم
؟
پنجشنبه بیست و دوم آبان ۱۴۰۴
16:44 ~ Mohadeseh
توی کتابخانه نیمه شب یه جایی نورا به خودش میگه:
شاید هدف زندگی فقط زندگی کردنه،
نه موفق شدن،نه خاص بودن،فقط بودن
این جمله رو دیشب تو اینستاگرام خوندم
ولی واقعا نمیتونم خودمو فقط با یه سری جملات قانع کننده آروم کنم به نظرم این حرفا شاید فقط برای آدم های راحت طلب دلنشین باشن
من باورم اینه همه توی این دنیا خاص هستن
و همه لیاقت موفق بودن رو دارن به شرط اینکه تلاش کنن
و زندگی نکبتی زیبایی خاصی نداره
زندگی زمانی که برا زیباکردنش تلاش کنم برام زیباست حتی تلاش های کوچیک مثل کاشتن یه گل،دلداری دادن یه آدم درمند و...
اما گاهی اوقات بین همه تلاش ها یه وقفه لازمه تا ادم ریکاوری کنه خودشو و برای ادامه مسیر کم نیاره
پنجشنبه پانزدهم آبان ۱۴۰۴
13:0 ~ Mohadeseh
شاید رازش اینه نباید بذاری دنیا بفهمه یه چیزی رو خیلی میخوای...
اینستا
شنبه دهم آبان ۱۴۰۴
13:40 ~ Mohadeseh
به نظرم کل اینستا یه چصی بزرگه
همش چصی چصی چصی😂
بی عدالتی
دوشنبه پنجم آبان ۱۴۰۴
0:21 ~ Mohadeseh
. . . Read More
این چن روز
شنبه بیست و ششم مهر ۱۴۰۴
12:43 ~ Mohadeseh
اون قدر مشغول بدو بدو بودم این ماه رو اصلا نفهمیدم په جوری رسیدیم به اواخر مهر
اوایل مهر که درگیر امتحان تئوری اناتومی بودم ولی مگه تموم میشد هفته بعدم امتحان عملیش بود برا همین هیچ کار دیگه ای نتونستم بکنم امتحان عملی از شکلای نتر بود و همه مون مجبور شدیم حدود ۱۰۰ تا شکل نتر رو با جزییات بخونیم ولی استاد از چیزای واضح و تابلو سوال داده بود خلاصه بالاخره اناتومی هم امتحانش با هر بدبختی بود تموم شد اما اینکه واقعا تموم شده یا نه رو هنوز نمیدونم ؟!
و بعد کلی بدبختی اخر هفته چهارشنبه سریال دیدم و استراحت کردم
پنجشنبه کلی جزوه نوشتم
جمعه رفتم کلاس نقاشی و یکم رو تابلوم کار کردم بعد دیگه دیدم خیلی وقته تابلو رو تموم نکردم برا همین برداشتم آوردم خونه تا تکمیلش کنم از ساعت یک ظهر تا شش عصر بازم رو تابلو کار کردم و تقریبا تمومش کردم بعدم مامان بزرگم اومد خونه ما برا همین اتاقم و خونه رو جمع و جور کردم.
صبح امروزم رفتم باشگاه برگشتم دوش گرفتم صبونه خوردم و دوباره خونه رو تمیز کردم و الانم میرم که تا شب درسای کل هفته رو بشینم سرعتیییی بخونم
یکشنبه بیستم مهر ۱۴۰۴
22:35 ~ Mohadeseh
این روزا اعصابم خیلی ضعیف شده
اگه چن تا استاد دیگه مثل مجید پور بیاد واقعا ضعف اعصاب میگیرم دیگه
هنو ترم ۴ ام میترسم این جوری بره از اون دکتر بی اعصابا بشم
فشار امتحان و دانشگاه از یه طرف
فشار حواشی زندگیم از یه طرف
دعواهای بابام و داداششم سر کنکورش از یه طرف
استرس استرس استرس
خستم
خیلی خستم
دل نوشت
یکشنبه بیستم مهر ۱۴۰۴
19:59 ~ Mohadeseh
زندگی چقدر عجیب است!
بدون هیچ چیز می آیی،برای همه چیز میجنگی
و در نهایت؛همه چیز را رها میکنی
و بدون هیچ چیزی میروی.
"3"
یکشنبه شانزدهم شهریور ۱۴۰۴
17:39 ~ Mohadeseh
امشب ماه گرفتگیه
یه نقطه جدید برای اغاز و پایان هاست امشب
میگن هر چی رو که بخوای رها کنی امشب باید به خودت بگی و رهاشون کنی
هر آرزویی هم داری باید امشب از خدا بخوای
امشب همه فکرای مزخرفمو تکرار میکنمو و رهاشون میکنم
و چیزی که آرزو میکنم سلامتی ،دل خوش و عشق واقعیه❤️
"2"
یکشنبه شانزدهم شهریور ۱۴۰۴
2:3 ~ Mohadeseh
بعضی وقتا احساس میکنم که من آدم این دوره زمونه نیستم
مث آدمای این زمونه نمیتونم فکر کنم
مث هم سن و سالای خودم دوس ندارم لباس بپوشم
پسرای این زمونه رو نمیتونم دوست داشته باشم چون یکم زیادی تیک میزنن کلا
واسه دنیای الان زیادی کلاسیکم
فقط میدونم به این وقت و زمان تعلقی ندارم
فکر میکنم تو ده ساله آینده اون قدر زمونه تغییر کنه که من حتی نتونم برا خودم دوست جدیدی پیدا کنم
"1"
یکشنبه شانزدهم شهریور ۱۴۰۴
1:58 ~ Mohadeseh
گر میخواهی که جهان در کف اقبال تو باشد
خواهان کسی باش که خواهان تو باشد
خاطره روز
شنبه پانزدهم شهریور ۱۴۰۴
15:55 ~ Mohadeseh
دیروز مامانم میگفت:محدثه ماشینارو از رو چراغاشون میشناسه آدما رو از رو چشم هاشون
اصلا یه لحظه شوک شدم چقدر قوی و چقدر درست میشناسه منو🫠
امروز
چهارشنبه دوازدهم شهریور ۱۴۰۴
0:1 ~ Mohadeseh
امروز که استخر رفته بودم با یه فکت دیگه ای آشنا شدم اینکه:
تو استخر هیشکی خوشگل نیس
نه قیافه خاصی دیدم
نه هیکل خاصی
حتی پارسال که سرزمین موج های آبی هم رفته بودم همه معمولی بودن
و الانه که دارم به معجزات آرایش ایمان میارم😎
ولی باشگاه دقیقا برعکس استخره
همه خوشگل
همه هیکلا خوب
همه داف
بازم چرا؟
به خاطر معجزات ارایش و پوشیدن لباسایی که آدمو فیت نشون میدن
بعله خلاصه که این جوریاست
حتی یه رژ لب ساده خیلی خیلی رنگ رو میده به آدم و کلی تو قیافه تاثیر داره
به این واقعیت پی بردم نباید چهره ساده و بدون آرایشمو با کسی مقایسه کنم🫠
امروز تو استخر پشتکزدنو یاد گرفتم البته نه اون جوری ک فک کنیدااا میتونم تو آب یه دایره بزنم و بچرخم با شیرجه پشتک نمیزنم
شنای قورباغه و کرال رو هم تمرین کردم خیلی پیشرفت کردم نسبت به پارسال دیگه نفس کم نمیارم فقط پروانه رو بلد نیستم الان
دفعه بعدی قبل رفتن باید از یوتیوب نگا کنم فیلماشو تو استخر تمرین کنم
ماهیان از آشوب دریا به خدا شکایت بردند
دریا آرام شد
و آنها صید تور صیادان شدند
آشوب های زندگی حکمت های خداست
از او دل آرام بخواهید نه دریای آرام.
دلنوشت
سه شنبه بیست و یکم مرداد ۱۴۰۴
2:56 ~ Mohadeseh
هزار تا رویا کشته میشه تا بفهمی زندگی رویایی نیست؛اما هزار و یکمین رویا زنده میمونه تا پی ببری زندگی بدون رویا معنایی نداره!
چنل های زیادی از دانشجو های پزشکی فالو کردم امروز که بیکار بودم داشتم اونارو میخوندم یه هو رسیدم به یه چنلی و دیدم که منو تگ کرده اون لحظه برگام ریخت بعد فهمیدم چنل دوست صمیمی خودمه و چون اسم و عکس چنلشو عوض کرده بود من گمش کرده بودم
هنوز که هنوزه برا چیزی که تگ شدم خوش حالم تا مدت ها میتونم خوش حال باشم حتی این پایین چیزی ک تگ شدمو میذارم

دلنوشت
جمعه هفدهم مرداد ۱۴۰۴
23:56 ~ Mohadeseh
شادی عدم غم نیست
شادی زیستن با غم است
شادی زندگی مسالمت آمیز با غم است...
فردا اخرین امتحانم بود ولییی استانداری تعطیل کردو امتحانم موند برا اول مهر
با تشکر از کائنات که منو از دست استاد دیوونه ام راحت کرد😂
امیدوارم تا مهر به خودم بیام و یکم بتونم بخونم
Car lover
یکشنبه دوازدهم مرداد ۱۴۰۴
18:52 ~ Mohadeseh
یه تکه از روحم همش میخواد بره ماشینو بشوره ولی امتحانا هیچ وقت چنین اجازه ای رو بهم نمیده
ماهی یه بار با بدبختی میتونم بچه رو بشورم
چرا باید یه هندی بیاد اکانت منو پیدا کنه؟ و چرا باید بین این همه آدم به من دایرکت بده؟
دوشنبه سی ام تیر ۱۴۰۴
14:24 ~ Mohadeseh
دلم برف میخواد
برف زیاد
خستم ازتابستون