سلام از یه روز پاییزی خوشگل🍂🍁
سه شنبه سی ام آبان ۱۴۰۲ 11:7 ~ Mohadeseh

گوشیم بعضی وقتا واقعا سورپرایزم میکنه اون روز یه عکسی که ۱۷ سالگیم گرفته بودم تو نوتیف برام اورد نوشته تو همین روز تو سال ۲۰۱۸ این عکسو گرفتی باز کردم عکسو انگار دقیقا برگشتم به همون روز همون لحظه که جلو آینه داشتم اون عکسو میگرفتم حس خوبی برام داشت تو ادامه واسم اورد میخوای خاطرات بیشتریو مرور کنی؟ بعد همه عکسای سال ۲۰۱۸ رو اورد واسم
یا وقتی رگباری آلارم میزارم آلارم اول رو که خاموش میکنم نوتیف میده میخوای آلارم های بعدیتو غیرفعال کنی؟
امروزم کشف کردم نوتیف خاصی داره که وقتی پیام میاد رینگ لایت رنگی میفته چپ و راست صفحه و میتونی تو هر رنگی که بخوای رینگ لایتو تنظیم کنی
یکی از امکانات دیگه اش اینه که شنبه هر هفته گزارش سلامت دیجیتال میفرسته و به تفکیک میگه چن ساعت از هر برنامه ها استفاده کردی چه ساعاتی از روز از گوشی استفاده کردی و در کل چن ساعت از گوشی استفاده کردی من هفته پیش روزی به طور میانگین ۵.۵ ساعت از گوشی استفاده کردم خیلیی زیادهههه خیلییی😱
خلاصه که چقدر تو این چن سال که من a5داشتم تکنولوژی پیشرفت کرده و من خبر نداشتم😂
من حتی تو شبکه های اجتماعی هم غیر اجتماعی ام!!
بین خانواده پدری و مادری "و" رو انتخاب میکنم
پ.ن :البته تو فامیل مون اشخاص خاصی رو دوست دارم که متاسفانه تعداد شون کمتر از انگشتای دسته
عادت کردن به تنهایی خیلی عجیبه گاهی دلت میخواد روزمرگی هاتو واسه یکی تعریف کنی و یکی کنارت باشه اما به همون اندازه دوس داری از آدما فاصله بگیری چون حس میکنی هیچ نقطه مشترکی با هیچ کس نداری!
این چند روز یه موضوعی ذهنمو خیلی مشغول کرده
مامانم اون روز میگف نباید زوری از خدا چیزیو خواست نباید یا واسه داشتن چیزی خیلی اصرار کرد حتما خدا خودش میدونه و اون چیزیو که میخوایم بهمون نمیده
مثلا نوه عمه ام بعد کلی نذر و نیاز به دنیا اومد ولی الان یکم مشکلات ذهنی داره!
این حرفارو که میگف با خودم گفتم نکنه منم قبول شدن تو پزشکیو زوری از خدا خواستم؟؟
یعنی اون قدری که من در طی دوسال پیش واسه حافظ قبل فال گرفتن فاتحه خوندم واسه پدربزرگ خودم نخوندم
و به طور عجیبی همیشه هم فال های حافظم درست از آب در اومده و دقیق
سخت ترین شرایط تو این هفته واسم این بود که به طور خیلی خیلی شدیدی هوس بستنی کردمو و از اون ور شدیدن هم سرما خوردم و فکر بستنی لحظه ای راحتم نمیزارههههه
فک میکردم بعد اینکه پزشکی قبول شم دیگه بی دلیل دلم نمیگیره
اما بازم یه هفته اس حالم خوب نیس🥺
دلم میخواد برم بست بشینم خونه مامان بزرگ یه دل سیر نگاش کنم تازگیا نگاه کردن تو چهره ادمای خیلی مسن بهم ارامش زیادی میده چون تو چهره شون جز مهربونی چیز دیگه ای نمیبینم انگار اون غرور و خودخواهی بیش از حد ما جوونا رو ندارن
نگاه کردن تو صورت بچه ها هم ارومم میکنه چون از چهره شون معلومه اصن تو بهر دنیا نیستن پاک پاکن دلشون پاکه دنیاشون قشنگه رنگارنگه
دیگه نمیدونم چی ارومم میکنه؟
باید فردا چیزای مختلفو امتحان کنم شاید یه فیلم کره ای جدید شروع کنم باز
از این هوای خنک پاییزی هم بدم میاد دلم برا تابستون شدید تنگ شده از الان