بالاخره مانتویی که دو ماه دنبالش بودمو خریدم
یه مانتو سفید ساده با آستین های چین دار
با شال گلدارم خیلی خیلی شیک میشه باید یه شلوار لی آبی یخی هم بخرم
فردام عروسی دعوتیم
حالا عروسی کی؟
عروسی دخترِپسرِپسر عمه بابام
خیلی توضیح دادن این نسبت فامیلی سخت بود
ولی کلمه کردمو نوشتم😂
در واقع اگه بگم فامیل خیلی خیلی دور راحت تره
مهم اینه که عروسی دعوتیم و من عاشق عروسی ام😍
منِ عجیب
سه شنبه بیستم تیر ۱۴۰۲
17:2 ~ Mohadeseh
ملت وقتی میخوابن سرشونو رو بالش میذارن من وقتی میخوابم بالشو رو سرم میزارم😂
و این جوری زود تر خوابم میبره
فقط یه دیوونه میتونه ۳ صب ارایش کنه وبعد بگیره بخوابه🤦🏻♀️
Sadly
پنجشنبه پانزدهم تیر ۱۴۰۲
18:29 ~ Mohadeseh
اگه بخوام ثابت کنم که چقدر دختر قوی هستم
باید بگم که من تو زندگیم اون قدر درد کشیدم دردهای عصبی البته که همش مجبور شدم کدئین بخورم
الان به مرحله ای رسیدم که دیگه بدنم به کدئین یه جور مقاومت پیدا کرده و کدئین هم دیگه اثری واسم نداره باید مسکن های قوی تری بخورم که آروم شم
خدایا ولی بدون یادم میمونه این چن سال چقدر هوامو نداشتی
اون قدر عاشق موهام هستم که اگه همین الان بگن صد میل میدیم موهاتو کوتاه کن قبول نمیکنم
با یه میلیارد شاید شاید راضی بشم
سه شنبه سیزدهم تیر ۱۴۰۲
22:47 ~ Mohadeseh
الان داشتم کتابمو میخوندم دیدم گوشه کتابم اینو نوشتم:
داستان زندگی هر کسی پر از غم و بدبختیه
برنده اونیه که به این غم ها خیلی اهمیت نده!
دلم میخواد برم دنبال کرم شب تاب بگردم...
Sadness
چهارشنبه هفتم تیر ۱۴۰۲
19:34 ~ Mohadeseh
لعنت به تموم اون لحظه هایی که حالم از خودم بهم میخوره💔
خب دیروز ۳۱ خرداد من دو تا امتحان داشتم تو یه روز و یه ساعت بله بدشانسی که میگن اینه
اخلاق هوشبری که یه جزوه ۱۰ صفحه داشت و ۸ تا پاور فک میکردم نهایت ۳ ساعت طول بکشه
ادبیات هم یه جزوه ۲۰صفحه ای داشت که فک میکردم خوندنش یه ساعت طول بکشه
ولی ای دل غافل فلفل نبین چه ریزه حکایت این جزوه های مزخرف بود و اینگونه بود که ساعت ۵.۵ صبح تنها کسی که سالن مطالعه داشت خر میزد من بودم دیگه اخر سر ۳ تا صندلی رو چسبوندم بهم به حالت خوابیده پاور اخلاق میخوندم همه چیم تو گوشی بود و به معنای واقعی کلمه سوزش چشم داشت منو میکشد ولی چاره ای نبود
خلاصه فقط تونستم ۲ ساعت بخوابم رفتم سر جلسه امتحان اولی از چیزی که فک میکردم سخت تر بود ولی چون استادش مهربون بود خود استاده سر جلسه جواب دوتا از سوالایی که بلد نبودمو بهم گف😎 خلاصه نمره عالی نه ولی مطلوبی میگیرم (امتحان سختی بوداا دو نفر شاید بیفتن)
بعد رفتم ادبیات دیگه اخرای ادبیات رنگم اون قدر پریده بود مراقب میگف دخترم چایی آبی چیزی نمیخوای برات بیارم؟
ادبیاتم پشت سر گذاشتیمو غول دانشگاه تقریبا تمومید یه امتحان زبان آسون مونده البته اونم جای بدی افتاده باید برم ولنجک دانشکده پزشکی امتحانشو بدم 😑
بعد با مائده رفتیم پاساژ آسمان برا دوستم هدیه گرفتم بعد رفتیم کافه کلانا یه ترامیسو خوردم و با مائده تابیدیم و خوش گذشت
رسیدم خوابگاه که بخوابم اما خوابم نبرد😐تا پنج عصر که خوابم برده بود ناظمه نمیدونم چش بود اومد درو اتاقو باز کرد داخل اتاقو نگاه کرد و رف منم از خواب بیدار کرد با بدبختی برا بار دوم خوابیدم که این دفعه تلفن زنگ زد خلاصه از حالت منگی اومدم بیرون و رفتم یکم زمین خوندم تو سالن مطالعه و الان میخوام بخوابم و بااایدد فردا ۵ صبح بیدار شم
تا فردا 5a.m باییی