یه دختر اروم ک حرفای زیادی برای نوشتن داره وبلاگمو خیلی دوس دارم چون پناه همه بی پناهی های منه❤

دفترچه خاطرات من دفترچه خاطرات من دفترچه خاطرات من

از حال خوب الانم بنویسم

پنجشنبه بیست و دوم تیر ۱۴۰۲ 23:7 ~ Mohadeseh

بالاخره مانتویی که دو ماه دنبالش بودمو خریدم

یه مانتو سفید ساده با آستین های چین دار

با شال گلدارم خیلی خیلی شیک میشه باید یه شلوار لی آبی یخی هم بخرم

فردام عروسی دعوتیم

حالا عروسی کی؟

عروسی دخترِپسرِپسر عمه بابام

خیلی توضیح دادن این نسبت فامیلی سخت بود

ولی کلمه کردمو نوشتم😂

در واقع اگه بگم فامیل خیلی خیلی دور راحت تره

مهم اینه که عروسی دعوتیم و من عاشق عروسی ام😍

منِ عجیب

سه شنبه بیستم تیر ۱۴۰۲ 17:2 ~ Mohadeseh

ملت وقتی میخوابن سرشونو رو بالش میذارن من وقتی میخوابم بالشو رو سرم میزارم😂

و این جوری زود تر خوابم میبره

به وقت الان

سه شنبه بیستم تیر ۱۴۰۲ 3:34 ~ Mohadeseh

فقط یه دیوونه میتونه ۳ صب ارایش کنه وبعد بگیره بخوابه🤦🏻‍♀️

بدترین حس هام نسبت به خودم

شنبه هفدهم تیر ۱۴۰۲ 19:46 ~ Mohadeseh
. . . Read More

Sadly

پنجشنبه پانزدهم تیر ۱۴۰۲ 18:29 ~ Mohadeseh

اگه بخوام ثابت کنم که چقدر دختر قوی هستم

باید بگم که من تو زندگیم اون قدر درد کشیدم دردهای عصبی البته که همش مجبور شدم کدئین بخورم

الان به مرحله ای رسیدم که دیگه بدنم به کدئین یه جور مقاومت پیدا کرده و کدئین هم دیگه اثری واسم نداره باید مسکن های قوی تری بخورم که آروم شم

خدایا ولی بدون یادم میمونه این چن سال چقدر هوامو نداشتی

وی خیلی لجباز بود

پنجشنبه پانزدهم تیر ۱۴۰۲ 16:9 ~ Mohadeseh

اون قدر عاشق موهام هستم که اگه همین الان بگن صد میل میدیم موهاتو کوتاه کن قبول نمیکنم

با یه میلیارد شاید شاید راضی بشم

سه شنبه سیزدهم تیر ۱۴۰۲ 22:47 ~ Mohadeseh

الان داشتم کتابمو میخوندم دیدم گوشه کتابم اینو نوشتم:

داستان زندگی هر کسی پر از غم و بدبختیه

برنده اونیه که به این غم ها خیلی اهمیت نده!

فکرای عجیب غریب

یکشنبه یازدهم تیر ۱۴۰۲ 0:22 ~ Mohadeseh

دلم میخواد برم دنبال کرم شب تاب بگردم...

Sadness

چهارشنبه هفتم تیر ۱۴۰۲ 19:34 ~ Mohadeseh

لعنت به تموم اون لحظه هایی که حالم از خودم بهم میخوره💔

آخرین روز بهارم چطور گذشت؟

پنجشنبه یکم تیر ۱۴۰۲ 2:7 ~ Mohadeseh

خب دیروز ۳۱ خرداد من دو تا امتحان داشتم تو یه روز و یه ساعت بله بدشانسی که میگن اینه

اخلاق هوشبری که یه جزوه ۱۰ صفحه داشت و ۸ تا پاور فک میکردم نهایت ۳ ساعت طول بکشه

ادبیات هم یه جزوه ۲۰صفحه ای داشت که فک میکردم خوندنش یه ساعت طول بکشه

ولی ای دل غافل فلفل نبین چه ریزه حکایت این جزوه های مزخرف بود و اینگونه بود که ساعت ۵.۵ صبح تنها کسی که سالن مطالعه داشت خر میزد من بودم دیگه اخر سر ۳ تا صندلی رو چسبوندم بهم به حالت خوابیده پاور اخلاق میخوندم همه چیم تو گوشی بود و به معنای واقعی کلمه سوزش چشم داشت منو میکشد ولی چاره ای نبود

خلاصه فقط تونستم ۲ ساعت بخوابم رفتم سر جلسه امتحان اولی از چیزی که فک میکردم سخت تر بود ولی چون استادش مهربون بود خود استاده سر جلسه جواب دوتا از سوالایی که بلد نبودمو بهم گف😎 خلاصه نمره عالی نه ولی مطلوبی میگیرم (امتحان سختی بوداا دو نفر شاید بیفتن)

بعد رفتم ادبیات دیگه اخرای ادبیات رنگم اون قدر پریده بود مراقب میگف دخترم چایی آبی چیزی نمیخوای برات بیارم؟

ادبیاتم پشت سر گذاشتیمو غول دانشگاه تقریبا تمومید یه امتحان زبان آسون مونده البته اونم جای بدی افتاده باید برم ولنجک دانشکده پزشکی امتحانشو بدم 😑

بعد با مائده رفتیم پاساژ آسمان برا دوستم هدیه گرفتم بعد رفتیم کافه کلانا یه ترامیسو خوردم و با مائده تابیدیم و خوش گذشت

رسیدم خوابگاه که بخوابم اما خوابم نبرد😐تا پنج عصر که خوابم برده بود ناظمه نمیدونم چش بود اومد درو اتاقو باز کرد داخل اتاقو نگاه کرد و رف منم از خواب بیدار کرد با بدبختی برا بار دوم خوابیدم که این دفعه تلفن زنگ زد خلاصه از حالت منگی اومدم بیرون و رفتم یکم زمین خوندم تو سالن مطالعه و الان میخوام بخوابم و بااایدد فردا ۵ صبح بیدار شم

تا فردا 5a.m باییی

آمارگیر وبلاگ