یه دختر اروم ک حرفای زیادی برای نوشتن داره وبلاگمو خیلی دوس دارم چون پناه همه بی پناهی های منه❤

دفترچه خاطرات من دفترچه خاطرات من دفترچه خاطرات من

اصل ثابت زندگیم:

پنجشنبه بیست و دوم آذر ۱۴۰۳ 18:12 ~ Mohadeseh

احترام به همه

اعتماد به هیچ کس!

یک عدد بنده ناشکر هستم

چهارشنبه بیست و یکم آذر ۱۴۰۳ 23:6 ~ Mohadeseh

از وقتی که از تهران برگشتم واقعا تحمل شهرستان ده برابر واسم سخت تر شده

تو تجریش زندگی میکردی بدبخت بعد اون موقع واسه اینکه از شهرستان دوری گریه میکردی؟

ناشکری به چی میگن!!

بعد از اون ور پزشکی زنجانو نزدی چون عاشق دهات بودی؟ الان از دانشکده ات تو دهات لذت میبری؟؟حداقل زنجان از این دانشکده دهاتیت بزرگ تر بود بیچاره!

باور کنید زندگی تو بالاشهر تهران مخصوصا تجریش و اطراف خیابون ولیعصرش تو یه لول دیگه اس

اونجا هر روز با صدای گنجشکای خیابون ولیعصر از خواب بیدار میشدی اینجا صدای مینی بوس قراضه سرویس مدارس از خواب بیدار میکننت دوبل بدبخت

دلم گرفته🖤

نو اعصاب

دوشنبه نوزدهم آذر ۱۴۰۳ 12:55 ~ Mohadeseh

کاش یکی بیاد راه مسالمت آمیز تموم کردن دوستی با یه همکلاسی رو بهم یاد بده

همکلاسی از نوع قیافه بگیر و ادایی و از اینا که موقع قیافه گرفتن چشاشونو یه جور میکنن😂

قبلا این کارو کردم وقتی که دوازدهم بودم میدونستم چون که ریخت اون فردو دیگه تا اخر عمر قرار نیست ببینم

ولی الان نمیتونم چون قراره ۶ سال اون آدمو ببینم🫠

وی طبق گفته خودش از تک تک افراد کلاس متنفره

قطعا منم به زودی به لیستش اضافه میشم😅

مشکلات بیبی فیس بودن

پنجشنبه پانزدهم آذر ۱۴۰۳ 19:16 ~ Mohadeseh

دیروز رفتم مغازه کلی خوراکی جمع کردم سوپرمارکتم شلوغ بود همین جوری منتظر وایسادم جلو میز تا نوبتم برسه حساب کنم

همین جوری که داشتم وسایلا و این ور اون ورو نگا میکردم نگو نوبتم رسیده حواسم نیس فروشنده صدام کرد عمو وسایلاتو بده من؟؟

عمو؟؟؟

نه خدایی با ۲۳ سال سن به من میگی عمو؟؟

من داشت خنده میگرف و با بدختی خودمو کنترل کرده بودم

ولی فک کنم فروشنده متوجه خندیدم شد چون بعدش پرسید ۶ تا اب معدنی میخواستن خانوم...؟ فامیلی مو گف این بار

برگاممم ریخت باز!! فامیلی مو میدونست با اینکه من خیلی ازش خرید نکرده بودم و کارتمم بهش نداده بودم هنو که بگم از رو کارت اسممو خونده شاید چون همکلاسی داییم بوده و داداشمم میشناسه منم شناخته دیگه

ولی فروشنده خیلی جنتلمن بود آب معدنی ها سنگین بودن خودش بدون اینکه من بگم تا کنار ماشین اورد گذاشت که من تو زحمت نیفتم

حقیقتا از این حرکت فروشنده تعجب کردم چقدر یه انسان میتونه شریف باشه!

فعلا تا عید نیاز به رفتن به سوپر مارکت ندارم چون امروز مامانمو بابام رفتن از نمایندگی شیرین عسل تو شهرک سلیمی کلییییی خوراکی خریدن و تا عید قطعا کافیه واسم خوراکیا

باید اعتراف کنم یک عدد گلزار فن هستم

پنجشنبه هشتم آذر ۱۴۰۳ 19:45 ~ Mohadeseh

از عجایب در مورد خودم بگم که امروز عصر آهنگ خراب کردی از رضا گلزارو تو ماشین باز کرده بودمو صدای ضبطم زیاد کرده بودمو و به معنی واقعی کلمه اون چن دقیقه بدبختی های کل این هفته مو شست برد و حالمو خوب کرد دوتا اهنگ آخرشم واقعا قشنگ بودن

گلزار رو به خاطر اعتماد به نفس خارق العاده اش دوس دارم قشنگ با اعتماد به نفس صحبت میکنه لایف استایل ورزشی داره و از این نظر واقعا الگوعه واسم

آمارگیر وبلاگ