خب این هفته به حدی سخت بود که هر روزش برام به اندازه یه هفته گذشت
محیط جدید
تشکیل نشدن بعصی از کلاسا و علافی زیاد
غذا های مزخرف سلف
و کلاسای سنگین و جزوه نویسی سریع
۶ صبح بیدار شدن
حتی امروز ۶ عصر برگشتم🤦♀️
ولی هر روز دانشگاه رفتن برام آسون تر میشد چون کم کم عادت میکردم
و خداروشکر فردا تربیت بدنی تشکیل نمیشه و ادبیاتم ک من پاس کردم قبلا دانشگاه نمیرموو میرم کتابخونه سر کوچه ببینم میتونم رفرنس هارو پیدا کنم یکمم میمونم اونجا و درس میخونم
ولی خوش حالم در کل
مقصد؟
همش مسیره زندگی نکنی باختی!
امروز روزی بود که یه عمر منتظرش بودم
صبح با درس فیریولوژی ۷ سال مجاهدت ما شروع شد😂
دانشکده از چیزی که فکرشو میکردم قشنگ تر بود
فعلا خیلی از هم کلاسی هامو نمیشناسم حتی اسماشونم بلد نیستم
امروز فقط با ۶ نفر تونستم آشنا بشم ایشالا کم کم با بقیه رو هم میشناسم
روز اول دانشگاه بدون سوتی خاصی گذشت😂
پایان
همه چیزای قشنگ با M شروع میشه:
مثل
Mom
Moon
Music
Moneyyyy
و
Mohadeseh
جمله امروز
دوشنبه بیست و سوم بهمن ۱۴۰۲
20:34 ~ Mohadeseh
تو زندگیت تو مالک هیچ چیز نیستی
جز زندگیت!
روزمرگی
چهارشنبه چهارم بهمن ۱۴۰۲
1:17 ~ Mohadeseh
امشب برای اولین بار میخوام از روزمره خودم بنویسم
امروز صب ساعت ۸.۵ بیدار شدم موهامو درست کردم مسواک زدم صبونه خوردم و لباس های ورزشیمو پوشیدم تا برم باشگاه و در نهایت همه این کارا رو تو نیم ساعت تموم کردمو ساعت ۹ با دخترخاله ام رفتیم باشگاه( و این یک صبح عالی بود از نظر من چون هم زود بیدار شدم و هم باشگاه رفتم)
حرکتای امروزم خیلی سنگین نبودن اکثرا سیم کش اینا بودش و خیلی خسته نشدم ساعت ۱۱ تمرینام تموم شد و با دخترخاله ام رفتیم خونه مامان بزرگ تا یک اونجا بودم بعدش برگشتم خونه راه پله رو جارو کردم بعد ناهار خوردیم دوباره راه پله رو تمیز کردم شد ساعت ۵ و با مامان رفتیم بازار(قسمت بازار رفتن جذاب ترین قسمت امروزم بود چون من عاشق بازار گردی ام مخصوصا اگه چیز میز خوشگل بخرم😍)
اولش رفتیم چن تا فرش ببینیم ولی در نهایت از خریدن فرش پشیمون شدیم بعد رفتیم ساعت فروشی و ساعتم چون باتریش تموم شده بود باتریشو عوض کردم بعد رفتیم مغازه لوازم التحریر و مقوای مشکی فابریانو گرفتم که استادم گفته بود بخر اونجا اتفاقی یه آویز خوشگلم دیدم و تصمیم گرفتم برا ماشین نداشته ام بخرمش عکسشو پایین اد میکنم 😂( به امید اینکه روزی ماشین بخرم)این خود خود قانون جذبه🤑
اخر سر دوباره رفتیم خونه مامان بزرگ اونجا امپراطور افسانه ها رو با مامان بزرگ دیدیم
۸ شب برگشتیم خونه و یکم ریلکس کردم و شام خوردیم و بعد اتاقمومرتب کردم فردا مرتب ترشم میکنم و عکس اتاقمم اد میکنم لوسیون هایی که برا پوستم باید میزدم هم زدموو و باید بگیرم بخوابم فردا ۹ بیدار میشم چون امروز کارای باشگاه و و راه پله و بازار گردی و اتاق خسته ام کرد در نهایت🫠