دیروز که عروسی رفتم کنارم یه گل پسر ۳ ساله نشسته بود کم کم باهم دوس شدیم اولش بچم خجالت میکشید بهم نگا میکرد بعدش جفت دستاشو میگرف جلو چشاش ووی چقدر کیوت بود و خوشگل بود واقعن
اخرش سرشو گذاشت رو پاهامو کاپشنشو کشید روش و خوابید( با اینکه مامانش کنارش بود ولی دوست داشت سرشو بزاره رو پاهای من😎 )و تموم مدتی که خواب بود سه تا از انگشتامو با دستش گرفته بود وووی خودا تموم اون مدت قلبم اکلیلی بود :)
امیرمحمدم خونه مامان بزرگ بین اون همه ادم فقط با من حرف میزنه ایلیا بعد مامانش فقط به من افتخار میده که بیاد بغلم اون روز تو ایستگاه راه آهن تهرانم یه بچه بود ۶ ماهه حدودن یه ساعتی زل زده بود بهم فقطم به من نگا میکردا به دوستم نگا نمیکرد قطعن عاشقم شده بود😏😂
اینکه واسه بچه ها جذابم بهم انرژی مثبت زیادی میدهههههه😍
هنوز که صورتم سالمه به نظرم خود خود معجزه اس اوایل اسفند بود جلو دانشکده که از بی آر تی پیاده شدم یه لحظه حواسم نبود از اون سمتم یه بی ارتی دیگه داره میاد اگه راننده بی آرتی بوق نمیزد و من یه لحظه مکث نمیکردم قطعن کل صورتمو از دست میدادم🤦🏻♀️
دقیقن از یک میلی متری صورتم رد شد و رفت😱
خدایا من هر روز معجزه هاتو میبینم و یادم میمونه ❤
واسم استوری تبریک تولد گذاشته بود:
تولدت مبارک کیوتچه خنگ😂
مائده هم استوری گذاشته بود تولدت مبارک کیوتچه😍
داره کم کم باورم میشه کیوتچه ام 😂
گذشت..
دوشنبه بیست و دوم اسفند ۱۴۰۱
0:42 ~ Mohadeseh
ولی خدایی
دیگر حتی روز تولدمم برام رنگی نداره
بچه تر که بودم روز تولدم واسم یه حس و حال دیگه ای داشت💔
الان پول کالیمبایی که میخوام توی حسابمه ولی نمیخرمش چون خریدن اونم دیگه خوشحالم نمیکنه
فقط قشنگ ترین قسمت تولدم دیدن زهرا بود و با کادو های بسیار زیاد و بالاخره گردوپلاس هم رفتیم با زهرا 😎
بوی هیچ عطری بوی هیچ ادکلنی بوی لباس نو نمیشه!
کاش یه عطری پیدا میکردم اسمش بود :
لباس نو🙃
مامانم به منو امیرحسین داشت میگف سعی کنین تو زندگیتون تو بالاترین سطح خودتون باشین تو بهترین ورژن خودتون باشین سعی کنین تو همه چی از بقیه جلو تر و بهتر باشین
چون اگه پایین مایین ها بمونین مجبورن حسادت و عقده همه کسایی که از شما بالاترن رو بخورین
بعضی چیزا دست خودم نیس منم خیلی وقتا واسه خیلی از نداشته هام که بقیه دارنشون غبطه میخورم متاسفانه
چرا؟ چون تو بالاترین سطح خودم نیستم چون تو بالاترین ورژن خودم نیستم چون از خودم راضی نیستم
دلم گرفته
پنجشنبه هجدهم اسفند ۱۴۰۱
0:19 ~ Mohadeseh
یارو کامنت گذاشته تولد امام زمان خیالی تونم مبارک
همیشه از خودم میپرسیدم واقعن چرا امام زمان نمیاد؟
نمیاد چون خیلیا حتی باور هم ندارنش
نمیاد چون خیلی از دل ها خیلی سیاه شدن
شنیدین از بچه ها میپرسن مثلن مامانتو چن تا دوست داری؟ میگه: ده تا
اخه معمولن بچه ها تا ده بلدن بشمرن
ده براشون معنیه بی نهایتو میده
من جای همه ادمایی که دوست ندارن ده تا دوست دارم❤
12.16
سه شنبه شانزدهم اسفند ۱۴۰۱
21:12 ~ Mohadeseh
روز قشنگی نداشتم
اولش کلاس انقلاب و تاریخ داشتم با شنیدن صدای تدریس استادا جوری خوابم میگرف که تاثیرش از صدتا لالایی بیشتره
بعد کلاس بیوشیمی زود تر برگزار شد و با استرس خودمو رسوندم ولنجک
بعد اونجا فهمیدم بچه ها میخوان برن تولد و به منم گفتن اما چون لحظه اخر گفتن قبول نکردم میگن دعوت های لحظه اخریو نباید قبول کنی کلن🙄
بعدش از دانشکده پزشکی زدم بیرون بارون میزد شدید خیس خیس شدم بعد نیم ساعت یه اتوبوسی پیدا شدو برگشتم بماند که تو ایستگاه پارک وی چه جور سوتی دادم😂
بماند...
بعدش به مقدار کافی تو بی ارتی له شدم و خودمو رسوندم ایستگاه
الانم قطارم
از زندگی سگی در تهران خستم خیلی خسته
هر روز که میگذره بیشتر بهم ثابت میشه تهران نمونم
من واسش شهید بهشتی بودم ولی اون دانشگاه تبریز دوس داشت😂
چرت
شنبه سیزدهم اسفند ۱۴۰۱
20:50 ~ Mohadeseh
ینی این اصلاح پشمام چیه افتاده سر زبون بچه ها؟
هر روز دست کم دوبار این کلمه رو میشنوم
هر چی میگی میگه پشمام
اصلنم قشنگ نیس😑
و امروز که تو جشن نوبهشتی حس و حال دانشجو های پزشکی چقدر متفاوت تر از بقیه بود🙃
سطح دوستی
سه شنبه نهم اسفند ۱۴۰۱
12:14 ~ Mohadeseh
جدیدن سطح دوستیا چقدر عوض شده ؟
دوستم با رلش حساب مشترک باز کردن و هر دوپس انداز هاشون رو برای اینده میریزن تو اون حساب!!
چقدرم لاکچری شدن ملت😶
چقدر از ایده شون خوشم اومد خیلیییی ایده خفنیه به نظرم
بعد شنیدن این جریانم حس سینگل به گوری بهم دست داد😂
ملت کجاها سیر میکنن من کجا؟😂
من هنو کارتونامو میبینم بابا
حس الانم
سه شنبه نهم اسفند ۱۴۰۱
1:51 ~ Mohadeseh
دیشب داشتم با دوستم حرف میزدم میگف که مخ استادشو زده
امشب باز داشتم با یه دوست دیگه ام حرف میزدم میگف که وقتی میرفته دانشگا مغازه ای هر روز از جلوش رد میشده صاحبش عاشقش میشه و میگه که یا با من ازدواج میکنی یا جفت مونو میکشم
یه خواستگار کارخونه دارم براش اومده
هم کلاسی دانشگاهشم کشته مردشه
رلشم که همش وقت میخواد کی بیاد خواستگاری؟
و میگف من موندم که بین این همه دلبر کدومو انتخاب کنم
و من هنوز هر شب آرزو میکنم که یه پری بندانگشتی بیاد تو اتاقمو با من حرف بزنه😭
چقدر دنیام متفاوته
و روحم هنوز ۵ سالشه 😂
هیییی دونیا
برای زندگی در این دنیا آدمی باید از فولاد باشد تا دوام بیاورد
امروز تو کل زندگیم یه روزی بود که تا ابد یادم میمونه
رفتم دانشکده پزشکی دانشگاه شهید بهشتی کلاس بیوشیمی مون اتفاقی این هفته اونجا برگزار شد
از در دانشکده که رفتم تو قلبم اکلیلی شد عاااشقش شدم
حس و حالش با دانشکده خودمون واسم خیلییی فرق داشت
بخون دختر قوی بخون که برسی به جایی که بهش تعلق داری❤
هفته دیگه سه شنبه هم میرم من ذوووق
صفحه اصلی گوشیمو نگا میکنم
نوشته:
تجریش ۲ درجه سانتی گراد
چن سال پیش حتی به ذهنم خطور نمیکرد که یه روز تجریش زندگی کنم
دو روز پیش که رفته بودم بیرون هابی من شمردن بی ام و هایی بود که از کنارم رد میشدن شد ۱۷ تا
خدا نیاره اون روزیو که آی هشت از کنارم رد شه نمیدونم جیغ بکشم هیپنوتیزم بشم سکته کنم؟
پ.ن :وقتی به عشقت(پزشکی) نرسی حتی اگه بهترین دانشگا تو بهترین جای تهران درس بخونی بازم دپرسی